مدیر پخش شبکه یک صداوسیما عزل شد| اعلام جرم علیه ۸ نفر چهره ماندگار | درباره جلال‌الدین معیریان، بنیان‌گذار چهره‌پردازی کلاسیک ایران سایه مات خندوانه | نگاهی به برنامه ۱۰۰۱ و انتظارات برآورده نشده آن گفت‌وگو با استادان دانشگاه‌های مشهد به‌مناسبت روز ملی معماری پرورده آفتاب ایران | مختصری در احوال و آثار شیخ بهایی روایتی سینمایی از یک قهرمان | گفتگو با عوامل فیلم سینمایی صیاد انتشار فراخوان جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان تفلیس آغاز اکران انیمیشن رویاشهر در سینما آیا نویسندگان پرفروش آینده دنیا باید ستاره فضای مجازی باشند؟ جایزه یک عمر دستاورد موسسه فیلم آمریکا برای فرانسیس فورد کوپولا فیلم کوتاه داستانی «جای خالی» در جشنواره ایتالیایی برنامه‌های رادیو به مناسبت سالروز شهادت امام‌جعفرصادق(ع) + زمان پخش اکران سیار انیمیشن «رؤیاشهر» در شهر‌های فاقد سینما درگذشت پاپ تماشاگران «مجمع کاردینال‌ها» را چند برابر کرد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ حضور دیوید کراننبرگ در فیلم «آماده یا نه ۲» آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

کارتون | مارادونا و خلق «آن» لحظه برای میلیون‌ها آدم دیگر...

  • کد خبر: ۵۲۹۴۶
  • ۲۷ آذر ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۱
کارتون | مارادونا و خلق «آن» لحظه برای میلیون‌ها آدم دیگر...
آدم‌هایی هستند که اتفاقات مهم زندگی خودشان و چندمیلیون نفر دیگر را رقم می‌زنند. از آن اتفاقاتی که هروقت که بخواهی، می‌توانی به آن‌ها برگردی، برشان داری، به آن‌ها نگاهی بیندازی و با خودت بگویی: «من در این اتفاق زنده بوده‌ام.» اثر علیرضا پاکدل به بیرون‌آمدن دست خدا از آستین دیه‌گو مارادونا اشاره دارد.
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - هرکسی گفته است: «زمان همه‌چیز را درست می‌کند»، درک درستی از زمان و تأثیرش بر اتفاقات نداشته است. اتفاقا به‌نظرم زمان به همه‌چیز عمق می‌دهد و آن‌ها را از شکل اصلی خودشان دور می‌کند و چیز‌هایی را که قرار بود درست کند، خراب می‌کند. اتفاقات در ژرفانمایی ناگزیر از گذر سالیان رخ می‌دهند، مفهوم و ماهیتشان کش می‌آید و شکل آن‌ها در «یاد» آدم عوض می‌شود.
 
آدم بعد‌ها می‌فهمد بعضی از اتفاقات جور دیگری بوده‌اند و زمان به آن‌ها کمک کرده است تا طور دیگری به نظر برسند. هرقدر هم پیرتر می‌شویم و دورتر از وقایع، مقدار صحیح دوست داشتن، تنفر، خشم، محبت یا چیز‌های دیگر را از آدم‌ها و اتفاقات، یادمان می‌رود. فکر می‌کنم وقایع مثل ظروف نازک کریستالی، شکننده‌اند. تحمل مسافرت‌های دورودراز و مسیر‌های صعب‌العبور زندگی را ندارند. در خورجینی که سر دوش هر آدمی است، می‌شکنند و باهم قاتی می‌شوند. تاجایی‌که قاتی می‌کنی که فلان اتفاق، مربوط به فلان آدم بوده و بهمان‌جا افتاده است یا نه. فقط درد می‌ماند و حس جا گذاشتن چیزها.
 
جای خالی آن‌هایی که نیستند، چیز‌هایی که نمی‌توانی به آن‌ها برگردی، کار‌هایی که نمی‌توانی دوباره انجام بدهی و اموالی که نمی‌توانی دوباره کسب کنی، درد می‌گیرد. بدتر از آن، این است که هیچ اتفاق بزرگی هم در زندگی نداشته باشی که بتوانی گاهی به آن برگردی و دوباره مرورش کنی. از آن اتفاقاتی که وقتی می‌افتند، دستانت را به‌هم بمالی و با خودت بگویی: «خیلی خب، بالاخره به فلان‌چیز رسیدم و وظیفه‌ام را در زندگی انجام دادم.» برای تعداد بی‌شماری اوضاع این‌طوری است. تعداد بی‌شماری از آدم‌ها به آن اتفاق نمی‌رسند یا راه را گم می‌کنند یا قبل از رسیدن به آن اتفاق، خسته می‌شوند یا می‌میرند. به‌هرحال نمی‌رسند. ولی مگر می‌شود که آدم آن لحظه را نداشته باشد، حتی به‌صورت دسته‌جمعی؟
 
برای همین هم در زندگی هرکس، یک یا چند نفر پیدا می‌شوند تا این بار مسئولیت را به دوش بکشند؛ آدم‌هایی که اتفاقات مهم زندگی خودشان و چندمیلیون نفر دیگر را رقم می‌زنند. از آن اتفاقاتی که هروقت که بخواهی، می‌توانی به آن‌ها برگردی، برشان داری، به آن‌ها نگاهی بیندازی و با خودت بگویی: «من در این اتفاق زنده بوده‌ام.» از همان تکه‌هایی که در زندگی جمعی یک عده زیادی آدم، همان‌طور دست‌نخورده و سالم پیدا می‌شود. مثل جنگ. مثل انقلاب. مثل گل زدن «خداداد عزیزی» به استرالیا و مثل بیرون آمدن دست خدا از آستین «دیه‌گو مارادونا»! لحظه‌ای که دوست عزیزم «علیرضا پاکدل» با قلمش جاودانه کرده است. اثری که به‌وضوح و روشن به همین اتفاق اشاره می‌کند و مال تمام آدم‌هایی است که آن لحظه بزرگ را دیده‌اند یا از بزرگ‌تر‌ها درموردش شنیده‌اند.
 
اثری که می‌توان به آن برگشت، نگاهش کرد و آن لحظه را مجسم کرد. اثری که یادمان می‌اندازد مارادونا بخش بزرگی از زندگی آدم‌های هم‌عصر خودش بوده است، حتی با وجود اینکه سال‌ها از آن می‌گذرد و وقایع و آدم‌های مرتبط با آن‌ها، آن‌طوری که به نظر می‌رسیدند، نیستند. مارادونا اسطوره‌ای بود که فرصت کافی برای خراب کردن تصورات بقیه درباره خودش را داشت. با اعتیادش، دیوانه‌بازی‌هایش و دیگر کار‌هایی که آدم‌های عاقل، سمتشان نمی‌روند، ولی گذر زمان کار خودش را کرد. او در حافظه آدم‌ها، همان مارادونایی ماند که فقط یک‌بار، یک لحظه، یک دم، دست خدا از آستینش بیرون زد.
 

کارتون‌های دیگر

 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->